آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

تولد!!!

تولدت مبارک کیان! ردیف اول از راست؛ آشیل، آرام، ویانا، رایان، ایرسا، کاملیا، پویان ردیف دوم از راست؛ آرین، کیان (birthday boy)، دانا، بردیا، آرش ...
26 مهر 1392

گرد همایی بادبادک بازهای کوچولو!!!

البته اسمش این نبود، فقط می خواستم به صورت کلیشه ای " روز جهانی کودک" نباشه! کلی زحمت کشیدیم بادبادک ساختیم البته من که نه، پدر و دختر دو نفری بعدشم روش کلی از آرزوهامون رو نقاشی کردیم اما آخرش آرام حتی حاضر نشد باهاش عکس بگیره از بس بادبادک قبلیشو دوست داشت   اتفاق بامزه 16 مهر این بود که آرام بعد از 5 روز ویانا رو می دید ( به خاطر سرما خوردگی قرنتینه بود) و نمی دونم این حادثه دیدار واسه من انقدر بامزه و جالبه یا برای خودشون هم واقعا" همینطوریه!!!           و سایل نقاشی که همیشه فراهمه در هر شرایطی ، ما گفتیم بادبادکها رو نقاشی کنن آرام به کشیدن باد بسنده کرد و ویانا هم کشتی...
17 مهر 1392

آغاز...

سفر به دنیای آرام رو با این عنوان و در چنین روزی آغاز کردم، خوشحالم که اینجا هست تا من بعضی چیزها رو یادم نره، هر چند اینجا فقط قسمت کوچیکی از خاطراتِ آرام ثبت می شه اما من به همینم راضیم چون در غیر این صورت من آدمِ نوشتن نیستم، ضمن اینکه تو این یک سال دوستانی پیدا کردیم بهتر از آب روان... که همشون رو دوست می داریم و به دوستی با هاشون می بالیم. به خاطر همراهیتون ازتون سپاسگذارم دوستان مجازیِ نازنینم.  
17 مهر 1392

آرزوی کودکانه

بعد از اینکه چند تا کتاب در باب صلح و حقوق بشر و کنوانسیون حقوق کودک!!! خوندیم و بادبادکمون هم برای فردا آماده کردیم و روش همه آرزوهامون رو نقاشی کردیم بهش می گم؛ _ حالا می خوام که یه دعایی کنی برای همه بچه های دنیا زانو می زنم دستشو می گیرم و منتظر می مونم می گه؛ دعا می کنم همه بچه های دنیا عروسک داشته باشن...      
15 مهر 1392

شیرین زبونی

لامپ جلوی در خونه عوض شده و نورش خیلی زیاده، آرام تا چشمش خورد به نور گفت؛ وای چه نورِ کوری! منظورش این بود که از بس نورش زیاده کور شدم # با صدای بلند سوت می زنم ( با یکی از سوتهای آرام) صداش خیلی بلنده آرام گوشش رو گرفته می گه؛ وای چه صدای کری!!! منظورش روشنه گمونم #  برای بچه ها قصه تعریف کردم و ازشون خواستم که قصه رو نقاشی کنن ( ایده رو از وبلاگ زینب گرفتم) ، آرام به ویانا می گه ؛ ویانا من می خوام با تمام وجودم نقاشیمو بکشم!   ...
6 مهر 1392

بوی ماه مهر

بالاخره آرام من هم رفت مهد کودک، چه زود بزرگ شدی نازنین مادر!   لنز دوربینم بخار کرده بود این عکس تار شده اما چون اولین ورودشون بود به مهد دلم می خواد یادگار بمونه یعنی عاشق این عکسم، به صورت بچه های نگاه کنید، هر کس تو یه عالمیه! بچه ها در انتظار گریم من نفهمیدم اینجا چه اتفاقی افتاد   ...
3 مهر 1392
1